مجرم
من نمی دانم چرا یک مجرم دل خسته ام
شاید این جرم من است تنها به تو دل بسته ام
در محکمه با رای تو محکوم به حبس ابدم
دل کندن از تو بایدم تو خوبی و شاید بدم
سر گشته ام در وادی بی حاصل روئیای خود
حیران شدم ان کوه عشق در عمق چشمانت چه شد
چون می روی تردید مکن بازنده ای در انتها
می سوزم از اینکه چرا دادی مرا به بی بها
از هر غروب و سایه ای از هر شب و ستاره ای
بعد از تو یادم اورد از هر گلی خاطره ای
اشکم نگر ، خون جگر نازم دلت سنگست مگر
روزم سیاه عمرم تباه در کام من تلخ است شکر
این دل بسویت پر زده این قدر مرا زجرم نده
تو رفتی و در بی کسی دیوار غم دورم زده
زندانیت را شاد کن او را رها در باد کن
با مهربا نی های خود عاشق تر از فرهاد کن
نظرات شما عزیزان: