آمدم
آمدم تنهایی دیروز تو درمان کنم
بی صدا در عشق تو تنها و سرگردان شدم
آمدم واژه شوم انجا که هیچ حرفی نبود
ناگهان چشمان تو قلب مرا از من ربود
آمدم تا راه ازادی از ان زندان شوم
راه خود گم کردم و در یاد تو ویران شدم
آمدم ارامش طوفان روئیایت شوم
در میان موج روئیا غرق دریایت شدم
آمدم سدی شوم در پیش اشک دیده ات
سد چشمانم شکست از دوری هر خنده ات
آمدم تا شعر غمهای تو را پنهان کنم
شاعر شبهای مستی در دل باران شدم
آمدم نوری شوم در ظلمت و بی تابیت
گم شدم در چشم تو در ارزوی دیدنت
نظرات شما عزیزان: